دلم تنگ است دلم میسوزد از باغی که میسوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم عجب آشفته بازاری است دنیا عجب بیهوده تکراری است دنیا
چه رنجی از محبتها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم نگاه آشنا در این همه چشم ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک بالان ساحلها ندیدند به دوش خستگان باریست دنیا
مرا در اوج حسرت ها رها کرد عجب یار وفا داریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا عجب خواب پریشانیست دنیا عجب دریای طوفانیست دنیا عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا! ...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
دلنوشته ،
،
|